موضوع کتاب کتابخانه نیمه شب
کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ، رمان تحسین شده ایست که بیش از هر چیز به موضوع حسرت خوردن دائمی انسان ها برای نداشته هایشان میپردازد. نورا سید دختری است که مانند همه ما استعدادهای گوناگونی دارد، اما در بسیاری از جنبه های زندگی احساس شکست میکند. نورا بارها به تمام آنچه پشت سر گذاشته فکر میکند و با خود می گوید چه می شد اگر مسیر دیگری را برای زندگی انتخاب کرده بود؟ چه میشد اگر رشته ورزشی را که در دوران دبیرستان در آن درخشیده بود ادامه می داد؟ اگر در روابط عاطفی اش انعطاف بیشتری نشان داده بود؟ اگر استعداد اش نسبت به موسیقی را سرسری نگرفته بود؟ اما نورا جواب هیچ یک از این چراها را نمی داند. زندگی او اکنون سرشار از حس پوچی و شکست است. پوچی اجتناب ناپذیری که وجودش را در بر می گیرد و او را تا مرز خودکشی پیش میبرد، اما آنچه به استقبال نورا می آید مرگ نیست، بلکه چشم در کتابخانه ای عجیب می گشاید که قفسه های بی انتهایش از بی نهایت کتاب پر شده اند، اما نه هر کتابی. نکته جالب اینجاست که شخصیت اصلی تمام کتاب ها خود نورا است. در واقع هر کتاب یکی از بی شمار راهی است که امکان داشت نورا در آن قدم بگذارد و زندگی او را پس از انتخاب آن، تصویر میکند. نورا با انتخاب هر کتاب وارد دنیای آن می شود و اگر زندگی اش را آنگونه بپسندد، برای همیشه در آن باقی می ماند. کتاب، داستان مهیج نورا در کتابخانه نیمه شب را بیان می کند، کتابخانه ای که به نورا اجازه زندگی کردن تک تک حسرت هایش را می دهد.
نقد و بررسی کتاب کتابخانه نیمه شب
روایت کتاب از زبان اول شخص (قهرمان کتاب، نورا سید) دست نویسنده را در بیان توضیحات، شرح وقایع و از همه مهم تر احساسات شخصیت اصلی، تا حدود زیادی باز گذاشته است. روند داستان به صورت خطی است و مخاطب را با خود همراه میکند. اگرچه کتاب خواندنی است و ارزش یک بار مطالعه را دارد، اما ایده اولیه آن به نظر جذاب تر و گیراتر از محتوای رمان به نظر می رسد. در واقع می توان گفت نویسنده در پردازش ایده اولیه و تبدیل آن به یک رمان اثرگذار، تا حدودی ناموفق بوده و اثرش در برخی نقاط رنگ و بویی شعارگونه به خود گرفته است. این موضوع محتوای اصلی رمان را تا حدودی قابل پیش بینی کرده و از جذابیت آن برای خواننده میکاهد. هر چند با وجود تمام این تفاسیر، کتاب پیام خود را به خواننده منتقل میکند و ایده ناب داستان او را به فکر وا می دارد. کتابخانه نیمه شب را خرده داستانها به جلو می برند. هر یک از زندگی های جداگانه نورا و هر یک از حسرت هایش، اگرچه قابل پیشبینی اند و مخاطب می داند که قرار است به اتمام برسد، اما با این حال کنجکاوی و کشش درونی و انسجام داستانی لازم را درون خود داراست و حتی به عنوان یک خرده داستان در خلق تعلیق و شخصیت پردازی موفق عمل می کند. در واقع آنچه کتابخانه نیمه شب را تبدیل به اثری خواندنی میکند، درون مایه آن است که از عمق وجود انسان امروزی سر بر می آرد. کسی از ما هست که تا کنون با آه و افسوس نگفته باشد ای کاش به نحوه دیگری زندگی کرده بودم؟ این تمنای درونی باعث میشود که خواننده تصویر خودش را در شخصیت نورا ببیند و کتاب را با اشتیاق دنبال کند.
مت هیگ نویسنده ی کتاب کتابخانه ی نیمه شب
کتاب توسط مت هیگ نویسنده، روزنامه نگار انگلیسی و خالق آثاری چون «آخرین خانواده در انگلستان»، «باشگاه پدران مرده»، «چگونه زمان را متوقف کنیم» و دهها کتاب دیگر در ژانر کودکان، رمان و غیر داستانی به رشته تحریر در آمده است. او که در رشته زبان و تاریخ از دانشگاه هال فارغ التحصیل شده است. تا کنون جوایزی چون جایزه کتاب کودک نستله و کتاب داستانی سال در فهرست نهایی جوایز کتاب بریتانیا را به خانه برده است. مت هیگ در سن ۲۴ سالگی به علت درگیری با بیماری افسردگی تا مرز فروپاشی عصبی پیشرفته است، اما از این چالش سربلند بیرون آمده و تجربیات تلخ ناشی از این بیماری را دست مایه آثار پرفروش خود قرار داده است.
بهترین ترجمه کتاب کتابخانه ی نیمه شب
انتشارات کوله پشتی یکی از ناشرانی است که این اثر پرفروش را به چاپ رسانده و محمد صالح نورانی با قلم روان خود آن را به فارسی ترجمه کرده است. از سایر آثار مترجم می توان به مجموعه کتابهای «کاراوال»، «اتاق مهمان»، «ملکه سرخ» و … اشاره کرد. تصویرگری کتابخانه نیمه شب با نسخه اصلی آن کاملا هماهنگی دارد و با محتوای درونی کتاب متناسب است.
جملات زیبای کتابخانه نیمه شب
«دلتنگی برای دوستانی که نداشته ایم و کارهایی که نکرده ایم و کسی که با او ازدواج نکرده ایم و فرزندی که به دنیا نیاورده ایم، تلاش زیادی نمی خواهد. خیلی سخت نیست که خودمان را از دریچه چشم دیگران ببینیم و آرزو کنیم همان شکلی بودیم که آنها ما را میبینند. حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است. مشکل اصلی حسرت زندگی هایی نیست که تجربه شان نکردهایم، مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث می شود در خود چروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگترین مشکل زندگی خودمان و دیگران هستیم. ما نمی دانیم اگر زندگی مان را به شکل دیگری پیش برده بودیم وضعیت بهتر میشد یا بدتر. بله! زندگی های متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.»
«زندگی الگو های متفاوتی داره ریتم داره. وقتی تو یه زندگی گیر افتاده باشیم خیلی راحت ممکنه فکر کنیم که زمان های غم انگیز یا ناراحت کننده یا شکست یا ترسمون نتیجه ی بودن توی اون زندگی خاصه. منظورم اینه که اگه می فهمیدیم هیچ شیوه ی خاص زندگی نیست که بتونه مارو برابر غم ایمن کنه، همه چیز خیلی ساده تر میشد. فقط باید بفهمیم که غم هم درعمل بخشی از ذات شادیه. نمیشه شادی رو داشت اما غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حدود و اندازهای دارند، اما هیچ زندگی وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگی وجود داره فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.»