در این مقاله درباره رمان سووشون میخوانیم:
- از پرفروشترین رمانهای معاصر فارسی
- نقطۀ عطف ادبیات داستانی ایران
- توصیفکنندۀ وضعیت زندگی مردم شهرستانها در طول جنگ جهانی دوم
خلاصه داستان سووشون
رمان سووشون که به قلم سیمین دانشور، همسر جلال آلاحمد نوشته شده است، در سال 1348 برای اولین بار منتشر شد. این رمان به جریان اشغال ایران توسط متفقین در جریان جنگ جهانی دوم میپردازد که در طی آن قوای انگلیسی تمام محصول کشاورزی را به نفع ارتش خود خریداری یا غصب میکردند. یوسف و زری زن و شوهری هستند که در شیراز زندگی میکنند و جزء طبقۀ بزرگان این شهر هستند. آنان سه فرزند نیز دارند. در زمانی که قحطی در شیراز آن روزگار شیوع یافته، یکی از مقامات انگلیس به اسم سرجنت سینگر قصد دارد یوسف را راضی کند که برداشت امسالش را به لشکر انگلیس بدهد. در این میان خان کاکا، برادر یوسف سعی دارد که یوسف را به این کار ترقیب کند، اما یوسف این موضوع را نمیپذیرد و قصد دارد که برداشتش را به مردم قحطیزدۀ شیراز بدهد. زری نیز با نگرانی بسیار در تلاش است که خانه و اهل خانه را در امنیت کامل نگه دارد تا آسیبی به هیچکس نرسد. در پی پافشاری انگلیسیها، یوسف طی توطئهای کشته میشود. بعد از کشته شدن یوسف، زری متوجه میشود که باردار است و اینگونه ما با شخصیت زری مواجه میشویم که یادگار دیگری از شوهر برحق خود در شکم دارد.
سبک رمان سووشون
این رمان یک اثر رئالیستی است که از سال 1348 تا کنون نوزده بار تجدید چاپ شده است و یکی از نقاط عطف ادبیات داستانی معاصر ایران به شمار میآید.
آثار سیمین دانشور
سیمین دانشور که خود متولد شیراز است، نویسنده و مترجم ایرانی است که از او آثاری غیر از سووشون نیز در دست است. سیمین دانشور به همراه جلال آلاحمد از اعضای کانون نویسندگان ایران بود و در دورهای ریاست این کانون را نیز بر عهده داشت. از جمله کتابهای او میتوان به جزیرۀ سرگردانی، شهری چون بهشت، آتش خاموش، به کی سلام کنم و… اشاره کرد. رمان سووشون را نشر خوارزمی در ایران منتشر کرده است که از کیفیت خوبی برخوردار است.
قسمتی از جملات زیبای کتاب سووشون
کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود.
یوسف میگفت: «برای پدران ما آسانتر بود و اگر ما نجنبیم برای پسران ما سختتر میشود. پدران ما با یک مدعی طرف بودند و متاسفانه در برابرش تسلیم شدند و حالا ما با دو مدعی طرف هستیم. فردا مدعی تازه نفس سوم هم از راه میرسد و پسفردا مدعیان دیگر… همهشان به مهمانی بر سر این سفره…» ملک رستم گفت: «هیچ کاری هم که نتوانیم بکنیم به بچههایمان راه را نشان دادهایم.»